آنكه بلند بود و مویش كمی ریخته بود، گفت: "دیگه چه نوشته؟"
"هیچی، هر چه بود خواندم."
از سه روز پیش چند بار پرسیده بود: "دیگه چه نوشته، خداكرم؟"
خداكرم هم خوانده بود كه زنت ناخوش سخت است. اگر پیالة آب توی دستت است، بگذارش زمین و زود بیا، مبادا پشت گوش بیندازی. دیگر غورهبازی درنیاور. آنچه بر سر ما آوردی بس نیست؟ از بس چشمت همهاش دنبال پول است، شاید ناخوشی ماه بگم یا از آن بدتر هم برایت چیزی نباشد. دوباره میگویم اگر شیر مادرت را خوردهای و پای سفرة پدرت نشستهای، هر چه زودتر بیا و برو.
نامه از زبان درویش بود.
"خداكرم، پشتش چیزی ننوشتهن؟"
"اگر باور نمیكنی، بده یكی دیگه بخونه."
"باور میكنم، اما. . ."
"چه میخواهی بگویی، عبدالله؟"
عبدالله گفت: "یكچیزی شده و تو نمیگویی."
خداكرم گفت: "اگه چیزی بود به تو میگفتم."
برای خوندن بقیش به ادامه مطلب برید
ادامه مطلب ...