این که مدام به سینه ات می کوبد،قلب نیست،ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.ماهی کوچکی که طعم تنگ آزارش می دهد و بوی دریا هوای اش کرده است.
قلبها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس...
اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد؟!
آدمها،ماهی ها را در تنگ دوست دارند و قلب ها را در سینه.اما ماهی وقتی در دریا شناور شد ماهی است
و قلب وقتی درخدا غوطه خورد،قلب است....
هیچ کس نمی تواند نهنگی را در تنگی نگه دارد،تو چطور می خواهی قلبت را در سینه نگه داری؟؟؟؟
و چه دردناک است وقتی نهنگی مچاله می شود و وقتی دریا مختصر می شود و وقتی قلب خلاصه می شود و آدم قانع.
این ماهی کوچک،اما بزرگ خواهد شد و این تنگ،تنگ خواهد شد و این آب ته خواهد کشید.
تو اما کاش قدری دریا می نوشیدی و کاش نقبی می زدی از تنگ سینه به اقیانوس.کاش راه آبی به نامنتها می کشیدی و کاش این قطره را به بی نهایت گره می زدی.
کاش......
بگذریم......
دریا و اقیانوس به کنار،نامنتها و بی نهایت پیشکش.
کاش لااقل آب این تنگ را گاهی عوض می کردی.این آب مانده است و بو گرفته است. و تو می دانی آب هم که بماند می گندد.آب هم که بماند لجن میبندد. و حیف از این ماهی که در گل و لای بلولد و حیف از این قلب که در غلط بغلتد.!
نظرات شما عزیزان:
داوود
ساعت16:54---16 مرداد 1391
چیزایی که می نویسی اصلا به دزفول ربطی داره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟