مرد فقیری درست هم زمان با یک مرد بسیار ثروتمند به دروازه ی بهشت رسید.
پدر مقدس از روزنه نگاهی به بیرون انداخت، سپس یک دسته کلید بزرگ را بیرون آورد. در بهشت را باز کرد و اجازه داد مرد ثروتمند وارد شود. او حتی نیم نگاهی هم به مرد فقیر نکرد. با بسته شدن در، صدای موزیک، ترانه ها و آوازهای بلند از داخل بهشت شنیده شد
. حتما جشن بزرگی برپا بود. مرد فقیر کمی دلخور شد. اما با حوصله زیاد منتظر ماند تا پدر مقدس دوباره در را باز کند. مرد فقیر فکر می کرد اگر او هم وارد بهشت شود، برایش جشن می گیرند. اما این طور نبود. همه جا آرام بود، حتی فرشتگان مهربانی که او را به طرف قصرش می بردند، هم آرام بودند. مرد فقیر به تلخی گفت: «حتی در بهشت هم به ثروتمندان بیشتر از بقیه توجه می شود.»
فرشتگان برای او دلیل آوردند که: «ابدا دوست عزیز! این سروصداها فقط به این دلیل بود که هر روز آدم های فقیر بسیاری وارد بهشت می شوند اما فقط هر صد سال یک بار یک مرد ثروتمند را به بهشت می آورند.»
نظرات شما عزیزان: