hihi زندگی پر از داستان
این دنیا فقط با داستان زنده است.

بیشتر از دوسال است که دستم به قلم نرفته است .

نمیدانم آلوده ی چه شده ام که قادر به نوشتن نیستم.
دیگر کلمات با من غریبگی میکنند و به سراغم نمی ایند.
شاید این مرگ تدریجی دست نوشته هایم است.
آرزویم اتاقی کوچک با میز و صندلی و قلم و کاغذ است امکانات امروز مرا از خواسته ام دور میکنند...
پنج شنبه 16 مهر 1394برچسب:, :: 8:57 :: نويسنده : mnv

دوباره می نویسم ...
می نویسم از تنهاییم
و سکوت پر از حرفم ؛ حرفهایی از جنس بغض ...
و آسمانی تیره تر از شب ، ابری ، در حسرت ستاره ...
دوباره می نویسم ...
می نویسم از خاطرات دورم
خاطرات شفافی که گذر زمان ماتشان کرد ... به سرعت عمر آدمی ؛
و تنها غباری از حسرت بر دلم به جای گذاشتند .
دوباره می نویسم ...
می نویسم از دل تنگم ...
دلی که همه ی برگهای درخت امیدش ریخته ...
نه! هنوز یک برگ باقی مانده ........... خدا !
و دوباره می نویسم ...
این بار از خودم :
خسته ام ...

شنبه 25 مرداد 1393برچسب:, :: 9:20 :: نويسنده : mnv

عاشقم،
اهل همین کوچه‌ی بن‌بست کـناری
که تو از پنجره‌اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی

تو کجا؟
کوچه کجا؟
پنجره‌ی باز کجا؟

من کجا؟
عشق کجا؟...
طاقتِ آغاز کجا؟

تو به لبخند و نگاهی …
منِ دلداده به آهی
بنشستیم،

تو در قلب و
منِ خسته به چاهی

گُنه از کیست؟
از آن پنجره‌ی باز؟
از آن لحظه‌ی آغاز؟
از آن چشمِ گنه‌کار؟
از آن لحظهی دیدار؟

کاش می‌شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت، همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب، تو را تنگ در آغوش بگیرم ..

جمعه 24 مرداد 1393برچسب:, :: 19:35 :: نويسنده : mnv


سر و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه‌ی معشوقه‌ی خود می‌گذرم

یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, :: 11:48 :: نويسنده : mnv

تو در ضمیر منی

چگونه از تو گریزم

که ناگزیر منی؟

تمامی هستی ام از توست

سرفرازی نیز

مرا ز هر دو جهان، جمله بی نیازی نیز

به روز حادثه تنها

تو دستگیر منی.

جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, :: 22:47 :: نويسنده : mnv
به شهر که می روی

در چشمهات، در پیراهنت چه می بری دختر؟

هزار شیشه شراب شیراز

و دو لیموی رسیده!

آه که در شهر

دوباره جنگ خواهد شد!

جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, :: 22:46 :: نويسنده : mnv

فهم درد میآورد

درد مشکل میآورد

مشکل تنهایی میآورد

تنهایی پیدا کردن ِ دوست میآورد

پیدا کردن ِ دوست ذوق میآورد

ذوق نیرو میآورد

نیرو هیجان میآورد

هیجان گرما میآورد

گرمای زیاد آتش میآورد

آتش سوختن به بار میآورد

سوختن هار شدن میآورد

هار شدن طرد کردن میاورد

و در آخر طرد کردن باز هم تنهآیی میاورد

و

(درک کردن و فهم =تنهایی میآورد)

جمعه 27 تير 1393برچسب:, :: 11:44 :: نويسنده : mnv

هی تو؟!!

منم و این کاغذو این خودکار

از سنگ زدن بر من دست بردار

ای انسانِ ظاهر بینِ ریاکار

راهِ خود پیش گیر مردم آزار

برتوکارم نیست زود بگو" الفرار" .

جمعه 27 تير 1393برچسب:, :: 11:41 :: نويسنده : mnv
پیشینیان با ما

در کار این دنیا چه گفتند؟

گفتند: باید سوخت

گفتند: باید ساخت

گفتیم: باید سوخت،

اما نه با دنیا

که دنیا را!

گفتیم: باید ساخت،

اما نه با دنیا

که دنیا را!

دو شنبه 2 تير 1393برچسب:, :: 9:17 :: نويسنده : mnv
هر روز به این پای بی خاصیت می گویم

مرا پیش یارم ببر

اما ...

به محل کار می رسم

به محل خرید

به محل خواب.

یک شنبه 1 تير 1393برچسب:, :: 10:12 :: نويسنده : mnv

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید راز این هستی چیست؟ ما چرا آمده ایم؟ کار ما نیست گذر از هستی گذر از آدم ها کار ما شاید پر کردن تنهایی یک دل تنها باشد
نويسندگان